يادي از يار ديرين


 





 
درآمد
در غالب روايت هائي كه همراهان چريك انقلاب از وي نقل مي كنند؛ پيوسته ذكري او آيت الله ابوالقاسم خزعلي و انس و مساعدت هاي وي با آن مجاهد شهيد در ميان است. آيت الله خزعلي 82 ساله، كه همچنان سراپا شور ديني وانقلابي است، اندرزگو را از صميمي ترين ياران خويش در دوران مبارزه مي داندو بر اين باور است كه تأثير معاشرت با او و امثال اوست كه حرارت دفاع از اسلام و انقلاب را در دل و جانش جاودانه ساخته است.
عنايت به انس و صميميت وافر شهيد اندرزگو با حضرتعالي، شما كدام ويژگي را در شخصيت او بارزتر يافتيد؟
به نظر من شاخص ترين شخصيت شهيد اندرزگو، همان روح دردمند او بود. زماني كه در همان اوايل كارش در آبادان با او آشنا شدم، متوجه اين خصوصيت دردمندي او شدم. او در جلسات سخنراني من در آبادان شركت مي كرد. البته من نفهميدم كه در آن سفر، به صورت عبوري آمده بود و يا مي خواست در آبادان توقف كند. اين ويژگي دردمندي در او احساس تعهد و مسئوليتش نسبت به اجراي احكام اسلام موجب شده بود كه او توانايي هاي خارق العاده اي را از خود بروز بدهد. او در اين توانايي ها به دو نفر ديگر شباهت داشت. من هميشه سه چهره را از لحاظ دردمندي، غيرت و حميت ديني و همچنين بينش وتدبير و رفتار، شاخص ديده ام. اولين فرد، مرحوم شهيد نواب صفوي است كه شور و دردمندي اش، او را از نجف به ايران كشاند تا با كسروي مبارزه كند. سخنان كفرآميز كسروي كه متضمن نفي برخي از مسلمان اسلام و تشيع و توهين به ساحت مقدس قرآن و ائمه بود، به نجف رسيده بود و بخش مهمي از علما، او را مرتد دانسته بودند. شهيد نواب صفوي براي حصول اطمينان به ايران آمد و با كسروي به مباحثه پرداخت، بلكه از اين راه بتواند او را از رفتار كفرآميزش منصرف سازد. همچنين او مي خواست از نزديك صحت و سقم آنچه كه شنيده بود، اطمينان حاصل نمايد. وقتي كه كسروي در ميانه بحث، او را به مرگ تهديد كرد، شهيد نواب دريافت كه اين فرد عنود و لجوج قابل هدايت نيست و لذا تصميم گرفت او را از ميان بردارد، اين غيرت و دردمندي در ميان تمام اعضاي فداييان اسلام مشهود بود. دومين الگو و نماد دردمندي، مرحوم ابوترابي است. خود او برايم نقل مي كرد كه مأمور زندان درحال كابل زدن به او و شكنجه دادنش بوده كه او براي لحظاتي از حال ميرود. بعد كه به هوش مي آيد، مي بيند كه مأمور خسته شده و شلاق از دستش افتاده است. او از جا بلند مي شود، شلاق را بر مي دارد و محترمانه به دست مأمور مي دهد و مي گويد، «به كارت ادامه بده، چون ممكن است اگر ببينند كه دست از كار برداشته اي، برايت مشكل ايجاد شود.» آن مأمور بسيار شرمنده مي شود و مي گويد، «من دارم شمارا كتك مي زنم.» مرحوم ابوترابي پاسخ مي دهد، «خير، شما داري وظيفه ات را انجام مي دهي.» شخصيت سوم، اندرزگوست و نكته جالب اينكه هر سه تن با يكديگر علاقه و وابستگي و سابقه ديرين دارند و مرحوم شيهد نواب صفوي و با يكديگر همدل و همكار بودند. من با هر سه دوستي نزديك داشتم، اما رابطه من با اندرزگو بسيار صميمي بود و تقريبا با يكديگر مثل برادر بوديم.
اشاره فرموديد به روحيه دردمندي در شهيد اندرزگو و بركاتي كه اين دردمندي داشت. اين خصوصيت موجد چه ويژگي هايي در ايشان شده بود؟
هر وقت به ياد آقاي اندرزگو مي افتم، حس مي كنم مثل پرنده ها بود. به راحتي بين شهرها وحتي كشورها تردد مي كرد. گاهي در افغانستان بود، گاهي در ايران. حتي شنيدم كه فلسطين هم رفته بود. در نجف خدمت امام مي رسيد و درباره مشكلاتش با ايشان صحبت مي كرد. در ايران هم همين طور بود و دائما بين شهرهاي مختلف تردد مي كرد و به تبعيدي ها سر مي زد. به خود من هنگامي كه درتبعيد بودم، چندين بار سر زد، از جمله در دامغان. يك بار به دامغان ونزد من آمد و چون مي دانست كه من در باب مسائل سياسي يادداشت هايي را مي نويسم، به من گفت، «اينها را پراكنده و در يادداشت هاي مختلف بنويس كه اگر بازداشت شدي و مأموران ساواك به منزل تو هجوم آوردند، نتوانند اين صفحات را با هم تطبيق بدهند و اطلاعات لو نرود.» اين، حاصل تجربياتي بود كه در طول سال ها مبارزه به دست آورده بود. تسلطش بر اعصابش بسيار قوي بود. او از بسياري از مهلكه هايي كه در مقابل ساواك برايش پيش آمده بود، به مدد همين ويژگي نجات پيدا كرد و به همين دليل، عده اي از مبارزين رفتار او را سرمشق قرار داده بودند و سعي مي كردند از شيوه او تقليد كنند.
در جريان اعدام انقلابي منصور، ظاهرا شما از جمله شخصيت هايي بوديد كه موجبات اختفاي شهيد اندرزگو را فراهم و به او كمك هاي بسيار مؤثري كرديد. در اين مورد چه خاطراتي داريد؟
در جريان منصور، ايشان كار جالبي انجام داده بود كه خودش برايم نقل كرد. وقتي ماشين منصور به طرف مجلس مي رفت، ايشان به عنوان اولين حركت از سوي گروهي كه مأمور زدن منصور بود. جلو رفت و مقابل ماشين منصور ايستاد و راهش را سد كرد. ماشين منصور به سرعت به طرف مجلس مي رفت و اگر جلوي مجلس مي رسيد، احتمال داشت كه مأموران و اسكورت هاي منصور نگذارند بخارايي به او نزديك شود و عريضه اش را به او بدهد. شهيد اندرزگو مي گفت، «من پريدم جلو و ماشين ناچار شد توقف كند. منصور زودتر از محافظينش از ماشين آمد بيرون و همين باعث شدكه بخارايي بتواند منصور راگير بياورد و مأموريتش را به انجام برساند. بعد از اين ماجرا، زندگي مخفي ايشان شروع شد. من او را به طلبه ها معرفي كردم و به آنها گفتم، «سعي كنيد كه ايشان در لباس روحانيت و با اسم مستعار فعاليت كند و مخفي باشد.» ما هفته اي يك بار در قم جلساتي داشتيم كه عده اي از علما و فضلا شركت مي كردند و ايشان هم با رعايت تمام جوانب استتار و مخفي كاري در آن جلسات حضور پيدا مي كرد. حاضرين در آن جلسه، از جمله مرحوم آقاي مروي هم قاعدتا خاطراتي از ايشان داشتند. علي اي حال ايشان هر وقت كه در ايران بود، روابطش با بنده، محفوظ بود، چه در قم و چه در جاهايي كه سخنراني داشتم و يا تبعيد بودم، مرتبا به ديدارم مي آمد و من از جمله كساني بودم كه او را با هويت واقعي اش مي شناختم و طبعا از اين ارتباطات،‌خاطرات بسياري دارم كه بخش زيادي از آنها از يادم رفته. پيري است ديگر ! با اين همه در آينده سعي مي كنم با دقت و مطالعه بيشتر درباره ايشان مقاله اي بنويسم. لازم مي دانم از ماهنامه وزين شاهد ياران تشكر كنم كه ياد و خاطره اين مردان بزرگ را نشر مي دهد و همين موجب مي شود كه بركات خداوند بر اين كشور و نظام، افزون شود، چون در روايت داريم، «عند ذكر الصالحين، تنزل الرحمه» در هر كشوري كه ذكر آدم هاي صالح و حالات و خاطرات آنان، زياد ذكر شود، خداوند رحمتش رابر آنها نازل خواهد فرمود. والسلام.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 24